آرمان پسر جوانی است که به دلیل حمل مشروب بازداشت شده است. او پیش از این نیز به همین جرم بازداشت شده بود. او برای سایت جنایی از زندگیاش میگوید.
*چرا مشروب میفروشی؟
شغل پردرآمدی که بتواند کفاف زندگیام را بدهد، پیدا نکردم.
*مشروب را خودت درست میکنی؟
نه من فقط توزیع میکنم.
*خودت هم مصرف میکنی؟
من مصرف کننده نیستم. اگر مصرف کننده بودم که نمیتوانستم مشروب بفروشم. من همیشه باید هوشیار باشم.
*تو که میدانی مشروب چیز خوبی نیست چرا این کار را میکنی؟
به هر حال من چه بفروشم چه نفروشم عدهای استفاده میکنند.
*چطور دستگیر شدی؟
ایست بازرسی بود داشتم جنس میبردم برای مشتری که شناسایی و دستگیر شدم.
*اینطور که در پرونده آمده در خانهات هم پیدا کردهاند.
چند بطری در خانه بود آنها را مصادره کردند.
*همسر و فرزند داری؟
نه. با مادرم زندگی میکنم.
*مادرت به این کار تو اعتراضی ندارد؟
او تا قبل از اینکه اولین بار دستگیر شوم چیزی نمیدانست. بعد هم فکر میکرد این کار را کنار گذاشتم.
*حرفی درباره این اتفاق نگفته است؟
مادرم خیلی ناراحت است. او نمیدانست کسانی که دم خانه میآیند برای مشروب است و فکر میکرد دوستان من هستند. حالا خیلی عصبانی است.
*میدانی مجازات میشوی؟
به هر حال اشتباه کردم.
*میتوانی با وثیقه بیرون باشی؟
مادرم خیلی عصبانی است. گفته سند خانهاش را نمیدهد. او من را نبخشیده است.
*چطور میتوانی مادرت را آرام کنی؟
خیلی ناراحتم. از مجازات و زندان نمیترسم اما همیشه از آه مادرم ترسیدهام. امیدوارم بتواند من را ببخشد.
*قبل از مشروبفروشی چه میکردی؟
مدتی پیک موتوری بودم، ولی نشد آنقدر پول دربیاورم که به آرزوهایم برسم. برای همین رفتم سمت مشروب. اشتباه کردم و پشیمانم.
منبع: سایت جنایی